نگاهت را تغییر بده
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود ، بنابراین رفت پیش دوستش در یک بنگاه املاک و ازش خواست کمکش کنه تا خونه اش رو بفروشه، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه اش بیاد و یه نگاهی به خونه اش بندازه .
دوستش وقتی اومد و خونه رو دید، بر مبنای مشاهداتش، یه آگهی نوشت و اون رو برای صاحب خانه خواند.
خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته ... بام سه گوش ... تراس بزرگ مشرف به کوهستان ... اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع ... کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار !
مرد صاحب خونه یه وقت رو کرد به دوستش، گفت؛ دوباره بخون !
دوست املاکیش اطاعت کرد و متن آگهی رو دوباره خوند ...
مرد صاحب خونه گفت : آقا این خونه فروشی نیست !!!
تو تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خونه ای که تو تعریفش رو کردی ... ولی تا وقتی که تو نوشته هایت رو نخونده بودی نمی دونستم که چنین خونه ای دارم !!
خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم نمی بینیم ... چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ، مثل سلامتی ، مثل نفس کشیدن ، مثل دوست داشتن ، مثل پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، فرزند ، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم ولی نعمتهای بزرگ پروردگار مهربونمون هستن ...
مثل یک ماهی که تو آب دریاست ولی متوجه نعمت آب نیست