http://farsibookan.ParsiBlog.com حافظ سخن بگوی که بر صفحه ی جهان..............این نقش ماند از قلمت یادگارعمر
| ||
مشاعره ی شعرا گویند چون حکیم ابوالقاسم فردوسی به طرف غزنین رهسپار بود هنگام ورود به غزنین به باغی فرود آمد که سه نفر از شعرای دربار غزنوی یعنی (عنصری) و (عسجدی) و (فرّخی) در آن جا به گفت و گو و استراحت پرداخته بودند . فردوسی به سمت آنان رفت تا موقعیّت شهر را از ایشان جویا شود و چون ملبّس به لباس کهنه و مندرس و فرسوده بود ایشان به تصوّر این که شخص ناشناس آدم بیسوادی است و مزاحم ایشان خواهد بود تصمیم گرفتند به او بفهمانند که ما از طبقه شعرا هستیم و با زبان شعر با هم سخن میگوییم و او هم اگر شعر میداند بنشیند و الّا راه خود پیش بگیرد و برود ، این پیشنهاد را به فردوسی ارائه کردند . حکیم در جواب گفت شما شعرتان را بگویید و چون نوبت به من رسید اگر توانستم جواب میگویم و اگر نتوانستم رفع زحمت میکنم . پس قرار شد چهار نفری یک رباعی بسازند . نخست عنصری گفت: چون عارض تو ماه نباشد روشن عسجدی ادامه داد: مانند رخت گل نبود در گلشن فرّخی اضافه کرد: مژگانت همی گذر کند از جوشن نوبت به فردوسی رسید با صدای رسا فرمود : مانند سنان گیو در جنگ پشن. که هر سه شاعر از جواب حکیم فردوسی به حیرت افتادند و بحث شروع شد .
[ پنج شنبه 94/9/5 ] [ 10:53 صبح ] [ ابوبکررحیمی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |